این شعر در سال 1351 در بخش باغملک شهرستان ایذه استان خوزستان توسط مهندس محمود انصاری سروده شده است.
بیماری سل
| میکروب، ای میکروب همیشه شادمانی | گاه بر وفق دل ما مردمانی | |
| گاه تیغ و خنجر بیچارگانی | گه چو سیلاب بلا مردم به بیماری کشانی | |
| همچو باسیل کخ اندر سینه ها داری مکانی | سینه ها سوزانده و از خلط آنها شادمانی | |
| دکتران خوشحال از باسیل های بس گرامی | چو به وفق دکتران مردم به بیماری کشانی | |
| گر نباشی این چنین موجود کوچک یک زمانی | بس مطب ها بسته می شد، بس رها بیچارگانی | |
| هرچه دکتر هست از بهداشت دارند اطلاعی | با چنین آگاهی هستند فاتح در نبرد میکروبانی | |
| پس سپرهای دفاع ما فقط آگاهی است | تا جدا از درد مانیم و جدا از هر بلایی | |
| از چه از هر زنده ای جسمت تو کوچکتر نمایی | گوئیا خواهی به هرجا لانه ظلمی نشانی | |
| گه به ییلاقی و گه با هرکسی قشلاق خواهی | گه در آب و گه هوا با هر کسی دمساز باشی | |
| چون شیاطین بلا از دیده ها پنهان بمانی | با هزاران زور و کوشش خود به میکروسکوپ نمایی | |
| از من واکسن زن بیچاره هرجایی غمینی | چون به کوه و دشت و صحرا ریشه ات سوزم زمانی | |
| نقشه جنگ تو با مردم بگویم هر مکانی | تا که با کار بدت جنگیده و مضطر بمانی | |
| زندگی و زادن و رشد سریعت با چنین اشعار فانی | گشت در گرداب غم شد خوار هر روز از تباهی | |
| شعرها گاهی بپوسند و ولی تو جاودانی | رازها زانها بماند از زبان ها بر زبانی | |
| تا بدانی خلقت انس است بر تو امتیازی | ورنه بر موجود دیگر آفرین لم یزالی |
